اول بگم این شعر مال خودمه که دوباره دردسر نشه! در ضمن حق کپی رایت هم بدجوری داره . پس هر کی خواست هر جایی استفاده کنه ، خبرم می کنه تا شماره حسابم رو براش بفرستم و گرنه ...
وقت ظهر است و دلم نغمه قور گرفت
گوییا دست دلم ، ضرب و تنبور گرفت
سرفکنـدم بر راه و دویدم تاسلف
و یکی کارت ژتون دستم از دور گرفت
همه جا با نوبت _ ایستادم سر صف
شکم از شوق غذا، شادی و شور گرفت
لحظه ها می رفتند ، شکم از لقمه تهی
ناگهان صفها را گویی زنبور گرفت
با خودم میگفتم : وای انگاری
مغولان آمده اند؛ جنگ تیمور گرفت !
سوت و سیگارت و جیغ ، و صدای فریاد
سالن از زور صدا لرزه و شور گرفت
چشم من دیگی دید و دگر هیچ ندید
بوی آن هوش مرا بی زر و زور گرفت
ناگهان بر سر من مشتها کوبیدند
موج خمپاره جیغ ، من رنجور گرفت
در هوا می دیدم موشک کارت ژتون
که سوی اول صف ، هدف از دور گرفت
و گرفتم آخر ، من یکی ظرف غذا
چشمم از دیدن آن ناگهان نور گرفت
لقمه ای را خوردم : مَلَچ و مِلْچ و ملوچ
ودهانم یکسر بوی کافور گرفت
نخودی همچون سنگ ؛ آه نه! خود سنگ!
وای دندانم ! درد ناجور گرفت
وتمام تن من راه اورژانس از آن
قیمه بی نمک و پلوی شور گرفت ...